|
دو شنبه 16 آبان 1390برچسب:, :: 16:39 :: نويسنده : omidagha
يك انگليسي ؛ يك آمريكايي و يك يارو مردند و همگي رفتند جهنم
![]()
دو شنبه 16 آبان 1390برچسب:, :: 10:27 :: نويسنده : omidagha
![]()
یک شنبه 15 آبان 1390برچسب:, :: 22:11 :: نويسنده : omidagha
من همون جزیره بودم ، خاکی و صمیمی و گرم ، واسه عشق بازی موجها ، قامتم یه بستر نرم ... یه عزیز دردونه بودم ، پیشه چشم خیسه موجها ، یه نگین سبز خالص ، توی انگشتر دریا ... تا که یک روز تو رسیدی ، توی قلبم پا گذاشتی...!!! غصه های عاشقی رو ، تو وجودم جا گذاشتی... زیر رگبار نگاهت ، دلم انگار زیرو رو شد ، برای داشتن عشقت ، همه جونم آرزو شد. تا نفس کشیدی انگار ، نفسم برید تو سینه ، ابر و باد و دریا گفتن ، حس عاشقی همینه. اومدی تو سرنوشتم ، بی بهونه پا گذاشتی ، اما تا قایقی اومد ، از منو دلم گذشتی؟؟؟ رفتی با قایق عشقت ، سوی روشنی فردا ، منو دل اما نشستیم ، چشم به راهت لب دریا... دیگه رو خاک وجودم ، نه گلی هست نه درختی ، لحظه های بی تو بودن ، می گذره اما به سختی! دل تنها و غریبم ، داره این گوشه میمیره ، ولی حتی وقت مردن ، باز سراغتو میگیره..... میرسه روزی که دیگه ، قعر دریا میشه خونم ، اما تو دریای عشقت ، باز یه گوشه ای می مونم. من همون جزیره بودم ، خاکی و صمیمی و گرم ، واسه عشق بازی موجها ، قامتم یه بستر نرم ... یه عزیز دردونه بودم ، پیشه چشم خیسه موجها ، یه نگین سبز خالص ، توی انگشتر دریا ........ داستان كوتاه:فرق عشق با ازدواج
فرق عشق با ادواج
شاگردي از استادش پرسيد: عشق چست ؟ استاد در جواب گفت: به گندم زار برو و پر خوشه ترين شاخه را بياور اما در هنگام عبور از گندم زار، به ياد داشته باش كه نمي تواني به عقب برگردي تا خوشه اي بچيني... شاگرد به گندم زار رفت و پس از مدتي طولاني برگشت. استاد پرسيد: چه آوردي ؟ با حسرت جواب داد:هيچ! هر چه جلو ميرفتم، خوشه هاي پر پشت تر ميديدم و به اميد پيداكردن پرپشت ترين، تا انتهاي گندم زار رفتم. استاد گفت: عشق يعني همين...! شاگرد پرسيد: پس ازدواج چيست ؟ استاد به سخن آمد كه : به جنگل برو و بلندترين درخت را بياور اما به ياد داشته باش كه باز هم نمي تواني به عقب برگردي... شاگرد رفت و پس از مدت كوتاهي با درختي برگشت . استاد پرسيد كه شاگرد را چه شد و او در جواب گفت: به جنگل رفتم و اولين درخت بلندي را كه ديدم، انتخاب كردم. ترسيدم كه اگر جلو بروم، باز هم دست خالی برگردم . استاد باز گفت: ازدواج هم يعني همين...! و این است فرق عشق و ازدواج ... ![]()
یک شنبه 15 آبان 1390برچسب:, :: 21:52 :: نويسنده : omidagha
فقط ميگم دوستت
دارم******
مگه بهت نگفته بودم *بی تو روزگارم تیره و تاره حالا روزگار من بی تو طناب داره ............................................................................................ مي ترسم از نبودنت... و از بودنت بيشتر!!! نداشتن تو ويرانم ميكند... و داشتنت متوقفم!!! وقتي نيستي كسي را نمي خواهم. و وقتي هستي" تو را" می خواهم. رنگهايم بي تو سياه است ،و در كنارت خاكستري ام خداحافظي ات به جنونم مي كشاند... و سلامت به پريشانيم!؟! بي تو دلتنگم و با تو بي قرار.... بي تو خسته ام و با تو در فرار... در خيال من بمان از كنار من برو من خو گرفته ام به نبودنت ............................................................................................
من عشق را در تو تورا در دل دل را در موقع تپیدن و تپیدن را به خاطر تو دوست دارم ![]()
یک شنبه 15 آبان 1390برچسب:, :: 21:40 :: نويسنده : omidagha
تو را دوست دارم
برای من زیباتر از ریزش نم نم بارون،
قشنگتر از دشت و بیابون،
رنگ چشمون تو بوده.
برای من زیباتر از طلوع خورشید بین کوهها...
آب جاری توی رودها...
شوق اشکای تو بوده.
حقیقته حقیقته ای همیشه تکیه گاهم..
ای تو شعر هر ترانم...
بی تو همدمی ندارم.
عاشق تویی،شیدا تویی
مریم پاکیزة من،
ای تو معنای صداقت...
تو حقیقتی،حقیقت.
تو عزیزی،نازنینی،
تو،تو این عشق ، عاشق ترینی
من به لطفت جون گرفتم...
مهربونم،به تو خو گرفتم.
تو رو دوست دارم...
تو رو دوست دارم...
تو رو دوست دارم...
عشق چیست؟ عشق یعنی مستی و دیوانگی
![]()
جمعه 13 آبان 1390برچسب:, :: 18:16 :: نويسنده : omidagha
![]()
جمعه 13 آبان 1390برچسب:, :: 18:2 :: نويسنده : omidagha
![]()
جمعه 13 آبان 1390برچسب:, :: 13:26 :: نويسنده : omidagha
باز باران٬ با ترانه میخورد بر بام خانه خانه ام کو؟ خانه ات کو؟ آن دل دیوانه ات کو؟ روزهای کودکی کو؟ فصل خوب سادگی کو؟ ... ... یادت آید روز باران گردش یک روز دیرین؟ پس چه شد دیگر٬ کجا رفت؟ خاطرات خوب و رنگین در پس آن کوی بن بست در دل تو٬ آرزو هست؟ * * * کودک خوشحال دیروز غرق در غمهای امروز یاد باران رفته از یاد آرزوها رفته بر باد * * * باز باران٬ باز باران میخورد بر بام خانه بی ترانه ٬ بی بهانه شایدم٬ گم کرده خانه
![]()
پنج شنبه 12 آبان 1390برچسب:, :: 14:24 :: نويسنده : omidagha
![]() ![]() |